معنی از انگشتان دست و پا

تعبیر خواب

انگشتان

: پنج انگشت دست راست در تاویل، پنج نماز بود و پنج انگشتان دست چپ فرزندان برادر بود - محمد بن سیرین

انگشتان پای در خواب دیدن، دلیل زینت و آرایش بود. اگر انگشتان پای را درشت و قوی بیند، دلیل که کار کدخدائی او ساخته شود. اگر به خلاف این بیند کار وی ناساخته شود. اگر بیند انگشت پای او را آفتی رسید چنانکه رفتن نتوانست، دلیل که وی را غمی سخت رسد به سبب رفتن مال. اگر انگشتان دست و پای را کسر بیند، دلیل است کار وی واژگونه شود - اسماعیل بن اشعث

دیدن انگشتان در خواب بر شش وجه بود. اول: فرزند، دوم: برادر و برادرزادگان، سوم: خادمان، چهارم: یاران، پنجم: قوت، ششم: پنج نماز. اگر بیند که انگشتان وی بیفتاد یابریده شود، دلیل که از آن چه گفتیم او را مفارقت افتد. اگر بیند که انگشت او بشکست، دلیل است یکی از اهل بیت او بمیرد. - امام جعفر صادق علیه السلام

: اگر بیند که انگشتان را درهم گذاشته داشت، دلیل که سد درست شود. اگر بیند انگشتان را با هم جمع کرد، دلیل است کار برادران فرزندش را به صلاح آورد. اگر بیند که انگشتان به کردار مشت در هم بسته بود، دلیل است که کارها بر وی بسته گردد و هم بر اهل بیت او - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

گویش مازندرانی

دست –پا – دبسته

دست و پا بسته

لغت نامه دهخدا

بی دست و پا

بی دست و پا. [دَ ت ُ] (ص مرکب) بی دست و پای. آنکه دست و پای ندارد یا ببریدن و یا خلقی.رجوع به دست و پا شود. || بی جربزه. که بچالاکی انجام کاری نتواند. که مهمی کفایت نتواند کرد. بی عرضه و بی کفایت. که کاری از او برنیاید. کم توان درکارها. ظنون. مرد کم حیلت و چاره. (یادداشت مؤلف). || بدون قوت و قدرت. (ناظم الاطباء). بی قوت. بی زور. ضعیف. از کاررفته. (آنندراج):
گر آن بادپایان برفتندتیز
تو بیدست و پا از نشستن بخیز.
سعدی.
گرت نهی منکر برآید ز دست
نباید چو بی دست و پایان نشست.
سعدی.
مهیا کن روزی مار و مور
اگر چند بیدست و پایند و زور.
سعدی.
|| کنایه از سراسیمه باشد. (بهار عجم) (هفت قلزم) (آنندراج). سراسیمه و آشفته و سرگردان. (ناظم الاطباء).


چهار دست و پا

چهار دست و پا. [چ َ / چ ِ دَ ت ُ] (اِ مرکب) قوائم حیوان، یعنی مجموع شمار دستها و پاهای کسی یا حیوانی. دو دست و دو پای او: چهار دست و پای خود را برداشت [سگ] و آوازی حزین و ناله ای از او شنیده میشد. (انیس الطالبین ص 29).

واژه پیشنهادی

فرهنگ فارسی هوشیار

انگشتان

(اسم) جمع انگشت، از اجزای مقیاس که دوازده بخش راست شود اصابع.

فرهنگ معین

بی دست و پا

(دَ تُ) (ص.) مجازاً فاقد زیرکی ی ا ورزیدگی لازم برای کار و فعالیت، دست و پاچلفتی.

معادل ابجد

از انگشتان دست و پا

1303

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری